سختی ها و مشکلات در زندگی
اگر شما در حال مطالعه این مقاله از آکادمی گلوف هستی قطعا در این مقطع از زندگیت دچار سختی و مشکلاتی شدی که تو رو تحت فشار زیادی قرار داده. یا شایدم کلا این سوال برات پیش اومده که اصلا چرا ما بعنوان اشرف مخلوقات خداوند باید انقدر تحت فشار و سختی قرار بگیریم!
این سوال تقریبا به ذهن تمام مردم خطور کرده و می کنه، اما تعداد معدودی از افراد به صورت جدی به دنبال پاسخ این سوال میرن. پس بهتره همین الان خودت رو به یک هدیه هرچند کوچیک مثل یک استکان چای دعوت کنی و در حالی که از خوردن چایی لذت می بری، ادامه این مقاله رو مطالعه کنی
چون تو دقیقا جزء همون افراد معدودی هستی که با رفتن به دنبال جواب سوال های مهم زندگیشون، به مرور پیشرفت میکنن و درواقع دوست گلم تو و امثال تو هستین که 3 درصد افراد بزرگ در کل جهان رو تشکیل میدین.
خب بیایین از بحث خارج نشیم و آروم آروم بریم سر اصل مطلب.
یک تجربه بزرگ و تاثیر گذار
بزارین از تجربیات خودم در رابطه با سختی ها و مشکلات زندگی شروع کنم. به قول انیشتین موثرترین و بهترین روش آموزش، مثال زدن هست. برای همین من هم میخوام تجربه خودم رو مثال بزنم تا شما خیلی راحت تر بتونید با این مقاله ارتباط برقرار کنین.
حدود هشت سال پیش یعنی حدودا سال 1391 من درگیر افسردگی شدید بودم و غرق در هزاران “چرا” شده بودم.
چرا من باید به این دنیا بیام؟
چرا باید اینهمه مشکلات و سختی بیوفته روی دوشم؟
چرا من به تنهایی باید تمام این بار سنگین مشکلات رو حمل کنم؟
چرا خدا اصلا من رو آفرید؟
آیا یعنی واقعا خداوند من رو آفرید تا من رو بفرسته روی کره زمین و تا آخر عمرم من رو مورد آزمایش قرار بده و در نهایت من در حال دست و پا زدن زیر مشکلات و سختی ها بمیرم؟
آیا واقعا این سختی ها امتحان الهی هستن؟
اگر هستن خب اصلا چرا خدا باید انقدر من رو مورد آزمایش قرار بده و اصلا چرا خدا باید انقدر به مخلوق خودش شک داشته باشه؟
و مهم ترین سوال زندگیم هم این بود که چرا من باید دچار بیماری مادرزادی بشم و چرا بقیه سالم هستن اما من نیستم؟!
بله دوست گلم. من بصورت مادر زادی مبتلا به بیماری نادر پوستی Epidermolysis bullosa شدم. این بیماری توی ایران با نام “بیماری پروانه” هم شناخته میشه و به بچه هایی که این بیماری رو دارن هم بیماران پروانه ای میگن. خب بگذریم …
تمام اون سوالات یک طرف، این سوال یک طرف. به جایی رسیده بودم که حتی پدر و مادرم رو مقصر میدونستم و میگقتم چرا من رو به دنیا آوردین؟